نویسنده: جان تامپسون
برگردان: مسعود اوحدی



 

یکی از میراثهای کم شانس‌تر نظریه‌ی اجتماعی انتقادی در دهه‌های اخیر- بویژه آن اشکال نظریه‌ی اجتماعی که بیشترین تأثیر را بر مطالعات انتقادی رسانه‌ها داشتند- مفهوم بی‌توش و توان خویشتن بوده است. برای مؤلفانی که به سنت مشخصاً «ساختارگرا» کار می‌کنند، یا نویسندگانی که رهیافتشان به طریقی نمایان متأثر از فرضیات زبان‌شناسی ساختارگراست، خویشتن عمدتاً به عنوان محصول یا ساخته‌ی نظامهای نمادینی که متقدم و راهنمای آن است، نگریسته می‌شود. انواع و اقسام اصطلاحات، از «استیضاح» آلتوسر (1) تا «تکنیکها» یا «تکنولوژیها» ی خویشتن فوکو (2)، در تلاش برای مشخص کردن شیوه‌هایی که طی آن افراد مبدل به نفوسی می‌شوند که بر طبق امکانات از پیش طرح شده فکر و عمل می‌کنند، معرفی گردیده است. البته، نظامهای نمادین مسلط (آنچه بعضی آن را «ایدئولوژی‌ها» می‌خواندند، اما خیلی‌ها اکنون ترجیحاً آن را «بحث و سخن» می‌نامند) یکایک حرکات فرد را معین نمی‌دارد. همچون بازی شطرنج، نظام مسلط مشخص می‌کند که کدام حرکات برای افراد آزاد است و کدام حرکات آزاد نیست؛ با این تفاوت غیرقابل چشم‌پوشی که زندگی اجتماعی برخلاف شطرنج، بازی‌ای است که انسان اختیاری در شرکت نکردن در آن ندارد.
در این مقاله، من توجیهی از «خویشتن» ارائه خواهم داد که اساساً با نوع رهیافتی که در بالا شرح داده شد، تفاوت دارد. توجیهی که اینجا ارائه می‌دهم، به طور عمده مدیون سنت هرمنوتیک است، (3) ولی قرابتی هم با کار پیروان اندیشه‌ی تعامل نمادین و دیگران دارد. بر طبق این توجیه، خویشتن نه به عنوان محصول یک نظام نمادین خارجی، و نه به عنوان حقیقتی ثابت که فرد بتواند به فوریت و مستقیم آن را فراچنگ آورد، در نظر گرفته شده است؛ بلکه طرحی نمادین است که فرد آن را از مواد نمادینی که در اختیارش قرار دارد، می‌سازد؛ موادی که فرد آن را در توجیهی منسجم از اینکه او کیست، یا روایتی از معرفت به خود، می‌بافد. این روایتی است که برای بیشتر مردم، همین که به مواد نمادین جدید روی می‌آورند، با تجربیات جدید مواجهه می‌شوند و بتدریج هویت خویش را در مسیر تغییرات زندگی بازتعریف می‌کنند، تغییر خواهد کرد. اینکه به خودمان یا دیگران بگوییم چه کسی هستیم، مثل این می‌ماند که روایتهایی را بازگو کنیم که همواره در فرآیند بازگویی تعدیل می‌شود؛ روایتهایی از چگونگی رسیدن ما به جایی که هستیم و جایی که از این پس می‌خواهیم برویم. ما زندگی‌نامه نویس غیررسمی خودمان هستیم، زیرا فقط با ساختن داستانی، هرچند سست بافت است که می‌توانیم به معنایی از آنچه هستیم و آنچه که آینده‌ی ما می‌تواند باشد، شکل دهیم.
تأکید بر منش فعال و خلاقه‌ی خویشتن بدین معنی نیست که خویشتن از نظر اجتماعی نامشروط است، بلکه برعکس، مواد نمادینی که عناصر هویتِ ساخته‌ی ما را تشکیل می‌دهد، خود به طور نامتعادل توزیع می‌شود (4). چنین نیست که این منابع نمادین به شیوه‌ای مشابه برای همه فراهم باشد، و دسترسی به آن ممکن است مهارتهایی را طلب کند که بعضی افراد دارند و دیگران ندارند. افزون بر این، شیوه‌هایی که افراد برای ساختن حس و دریافتی از خویشتن به آن روی می‌آورند، تاحدودی به شرایط مادی زندگی‌شان بستگی دارد، چرا که افراد نوعاً انتظارات و ارزشیابی‌های خود را با برآوردهای همواره قابل بازنگری از آنچه که، با توجه به شرایط زندگی‌شان، به واقع می‌توانند امید به دست آوردنش را داشته باشند، سازگار می‌کنند.
اگر ما این رهیافت کلی به ماهیت خویشتن را اختیار کنیم، آنگاه می‌توانیم ببینیم که تحول رسانه‌های ارتباطی تأثیری عمیق بر فرآیند خودشکل‌دهی داشته است. پیش از ظهور رسانه‌ها، مواد نمادینی که بیشتر افراد به قصد خودشکل‌دهی به کار می‌بردند، در بافتهای تعامل رودررو حاصل می‌آمد. برای بیشتر افراد، شکل‌پذیری خویشتن مقید به محلهایی بود که در آن زندگی کرده، به تعامل با یکدیگر می‌پرداختند. معرفت آنان «معرفت محلی» (5) بود که از طریق تبادل شفاهی از نسلی به نسل دیگر سپرده، و با ضرورتهای عملی زندگی سازگار می‌شد. افقهای درک بیشتر افراد، محدود به الگوهای تعامل رودررو بود که اطلاعات از درون آن جریان می‌یافت. در بعضی موارد این الگوها به لطف فعالیتهای مسافران، دست‌فروشان سیار و از قبیل آنان، به فراسوی محلهای پیرامون زندگی روزمره، امتداد پیدا می‌کرد، اما حتی در چنین مواردی، محتمل به نظر می‌رسد که تعبیر و تفسیر اطلاعات برآمده از منابع دور، و بازفرستاده از راه شبکه‌های امتدادیافته‌ی تعامل رودررو، قویاً به واسطه‌ی افراد صاحب اقتدار در جامعه‌ی محلی شکل می‌گرفت.
این شرایط گونه‌گون با پیدایی رسانه‌های ارتباطی به طور کلی تغییر یافت. فرآیند خودشکل‌پذیری بیش از پیش وابسته‌ی دسترسی به اشکال رسانه‌ای ارتباط- اعم از رسانه‌های چاپی، و در پی آن، اشکال رسانه‌ای الکترونیکی- گردید. معرفت محلی با اشکال جدید معرفت غیرمحلی که در یک محمل مادی تثبیت یافته بود، تکمیل گردید و بیش از پیش جابه جا شد، و به بازفرآوری و از طریق رسانه‌ها انتقال پیدا کرد. تخصص و مهارت بتدریج از روابط قدرت- که از طریق تعامل رودررو محرز شده بود- جدا شد، آنچنان که افراد می‌توانستند به اشکال جدید معرفت که دیگر به صورت رودررو انتقال نمی‌یافت، دسترسی یابند. افقهای درک افراد وسیع‌تر شد؛ آنها دیگر محدود به الگوهای تعامل رودررو نبودند، بلکه بیش از پیش به واسطه‌ی شبکه‌های رو به توسعه‌ی ارتباط رسانه‌ای شکل می‌گرفتند. به قول لرنر، رسانه‌ها به صورت «تکثیرگر تحرک» درآمدند، و این شکلی از سفر نیابتی است که افراد را قادر به فاصله گرفتن از محلهای پیرامون زندگی روزمره‌شان می‌کند.
با بازکردن درهای خویشتن به اشکال جدید معرفت غیرمحلی و دیگر انواع مواد نمادین رسانه‌ای، تحول رسانه‌ها سازمان بازتابی خویش را، هم غنا بخشیده، هم آن را مؤکد می‌دارد. تحول رسانه‌ها بدین لحاظ سازمان مذکور را غنا می‌بخشد که افراد با کسب دسترسی به اشکال رسانه‌ای ارتباط می‌توانند به پهنه‌ی رو به توسعه‌ی منابع نمادین برای اهداف خویشتن‌سازی روی آورند. همانند مواد نمادینی که از طریق تعامل رودررو مبادله می‌شوند، مواد رسانه‌ای می‌توانند در فرآیند خودشکل‌پذیری وارد و در آن ادغام شوند؛ خویشتن، به گونه‌ای فزاینده به صورت طرحی بازتابی که در آن فرد مواد رسانه‌ای را (از جمله‌ی دیگر مواد) در درون یک روایت زندگی‌نامه‌ای منسجم و همواره بازنگری شده ادغام می‌کند، سازمان خواهد یافت. (6) تحول رسانه‌ها همچنین سازمان بازتابی خویشتن را عمق بخشیده و بر آن تکیه می‌کند، بدین لحاظ که با توسعه‌ی منابع نمادین موجود برای فرآیند خودشکل‌پذیری، افراد پیوسته با امکانات جدید مواجهند، افقهای آنان پیوسته جابه جا می‌شود، و دلالت‌گاههایشان هم پیوسته تغییر می‌کند. پس نشست به چهارچوبهای به نسبت باثبات درک و تفاهم که در سنتهای شفاهی تجسم‌یافته و به محلهای خاص وابسته است، بیش از پیش دشوار می‌شود. سازمان بازتابی خویشتن به عنوان یکی از ویژگیهای بارز زندگی اجتماعی، به گونه‌ی فزاینده‌ای اهمیت پیدا می‌کند، آن هم نه بدین خاطر که قبلاً وجود نداشته (بدون شک به نحوی و تا حدودی وجود داشته)، بلکه بدین جهت که گسترش عظیم مواد نمادین رسانه‌ای امکانات تازه‌ای در برابر خودشکل‌پذیری گشوده و به سیاق و مقیاسی خاص، خواستها و داعیه‌هایی بر گرده خویشتن گذاشته که پیشتر وجود نداشت.
تأکید رسانه‌ای سازمان بازتابی خویشتن می‌تواند پیامدهای پریشان کننده‌ای، هم برای افراد و هم برای جوامعی که آنها جزئی از آن هستند، داشته باشد. وفور مواد رسانه‌ای می‌تواند افراد را از ابزار کاوش در اشکال بدیل زندگی، به شیوه‌ای نمادین یا تخیلی، برخوردار سازد؛ می‌تواند افراد را با نیم‌نگاهی به بدیلها و راه و روشهای متفاوت بهره‌مند کند، و از این طریق آنها را قادر سازد که نقادانه در خودشان و شرایط واقعی زندگی‌شان تعمق کنند. افراد از طریق یک فرآیند دورسازی نمادین می‌توانند از مواد رسانه‌ای در جهت نگرشی تازه به زندگی خودشان استفاده کنند، مانند همان بینندگان چینی در پژوهشی لال، که برای آنان جاذبه‌ی تماشای اخبار بین‎‌المللی در تلویزیون نه آن‌قدرها در محتوای آشکار اخبار، بلکه در فرصت دیدن صحنه‌های خیابانی شهرهای خارجی، صحنه‌های خانوادگی خانوارهای خارجی، و به طور کلی، گرفتن حسی از چگونگی زندگی مردم در دیگر نقاط جهان بود؛ حسی که مبدأ مقایسه‌ای به منظور تعمق انتقادی بر شرایط زندگی خویش در اختیارشان قرار می‌داد. (7)
تا بدینجا، من دلمشغول تنویر و تأکید برخی از شیوه‌هایی بوده‌ام که طی آن تحول رسانه‌ها سازمان بازتابی خویشتن را غنا بخشیده و مؤکد داشته است، اما هنوز به جنبه‌های منفی این رابطه نپرداخته‌ام. اکنون می‌خواهم جنبه‌‎های متعددی را که طی آن نقش روبه رشد محصولات رسانه‌ای می‌تواند برای خودشکل‌پذیری پیامدهای منفی به همراه داشته باشد، در نظر بگیرم. من این پیامدهای منفی را به ترتیب چنین شرح و وصف خواهم کرد: 1- دخالت و تصدیع رسانه‌ای پیامهای ایدئولوژیکی، 2- دو جهتی بودن وابستگی رسانه‌ای، 3- تأثیر گمراه کننده زیاده‌باری نمادین و 4- جذب خویشتن در شبه تعامل رسانه‌ای. بگذارید هریک از اینها را به نوبه‌ی خود و به اختصار شرح دهم:

1- اندیشه‌ی ایدئولوژی در سالهای اخیر مورد مناظره و نقد بسیار بوده است، آنچنان که برخی از تحلیلگران ترجیح می‌دهند این اندیشه را بکلی رها کرده، کنار گذارند. نظر من این نیست. سعی کرده‌ام در جای دیگری نشان دهم که اندیشه‌ی ایدئولوژی هنوز نقشی مفید و مهم در تحلیل اشکال نمادین بازی می‌کند، به شرطی که این اندیشه از فرضیاتی که در گذشته به آن تحمیل شده پاک شود. (8) من مفهومی پویا و عمل‌باورانه از ایدئولوژی ارائه کرده‌ام که توجه ما را به شیوه‌هایی که طی آن اشکال نمادین، بویژه در شرایط خاص، به استقرار و حفظ روابط سلطه می‌پردازند، جلب می‌کند. مطابق این مفهوم، اشکال نمادین خاص ذاتاً ایدئولوژیکی نیست؛ این اشکال فقط تا جایی که در شرایط خاص، در خدمت استقرار و حفظ ناهمگونی نظام‌مندانه‌ی روابط قدرت باشند، ایدئولوژیکی‌اند.
اگر ایدئولوژی را به این طریق مفهوم سازیم، می‌توانیم مشاهده کنیم که تحول رسانه‌ها تا حدود زیادی ظرفیت ارسال پیامهای بالقوه ایدئولوژیکی در مدارهای گسترده‌ی زمان و مکان، و بازنشاندن این پیامها را در تعداد کثیری از محلهای خاص افزایش می‌دهد؛ به عبارت دیگر، تحول مذکور شرایط دخالت و تصدیع رسانه‌ای پیامهای ایدئولوژیکی در بافتهای عملی زندگی روزمره را به وجود می‌آورد. به هر حال، تأکید بر خصوصیت بافتی یا تابع مقتضای ایدئولوژی اهمیت اساسی دارد؛ اینکه پیامهای رسانه‌ای ایدئولوژیکی‌اند یا نه، به شیوه‌هایی بستگی دارد که طی آن افراد دریافت کننده آن (پیامها) را در اختیار گرفته و به نحوی بازتابی، در زندگی خود ادغام می‌کنند. متون و برنامه‌های رسانه‌ای که سرشار از تصاویر قالبی، پیامهای اطمینان بخش و غیره است، ممکن است در حقیقت، توسط گیرندگان دریافت و به شیوه‌هایی کاملاً غیرمنتظره به کار گرفته شود. برای درک خصوصیت ایدئولوژیکی پیامهای رسانه‌‌ها، باید به شیوه‌های ادغام و یکپارچگی این پیامها در زندگی گیرندگان نظر داشت، اینکه چگونه به صورت جزئی از طرحهای خودشکل‌پذیری آنان درمی‌آیند، و یا آنها این پیامها را چگونه در بافتهای عملی زندگی روزمره‌ی خود به کار می‌گیرند.

اینجا، برای بحث درباره‌ی مسائل برخاسته از این مفهوم ایدئولوژی و سودمندی آن برای تحلیل اشکال نمادین رسانه‌ای (9) مناسب نیست؛ من این مسائل را در جای دیگر بتفصیل بررسی کرده‌ام. در این مرحله می‌خواهم بر جنبه‌های وسیع‌تر و جوهری‌تر این توجیه متمرکز شوم. با آنکه تحول رسانه‌ها سازمان بازتابی خویشتن را غنی و مؤکد کرده، و با آنکه تملک بازتابی پیامهای رسانه‌ای می‌تواند پیامدهای پریشانگری برای فرد و نیز برای روابط محرز قدرت داشته باشد، این پیشنهاد که پیامهای مذکور همیشه پریشانگر است، گمراه کننده و نادرست می‌نماید. روشن است که چنین نیست؛ این امر واضح به نظر می‌رسد که در بعضی از متنها، تملک پیامهای رسانه‌ها در خدمت تثبیت و تقویت روابط قدرت است تا برهم زدن و تضعیف آن. افزون بر این، وقتی اشکال نمادین رسانه‌ای به طور بازتابی در طرحهای خودشکل‌پذیری ادغام می‌شوند- همچنان که به عنوان مثال، در مورد مفاهیم زنانگی و مردانگی، مفاهیم هویت قومی و غیره می‌بینیم- پیامهای رسانه‌ها می‌توانند نقش ایدئولوژیکی کاملاً قدرتمندی به خود بگیرند. آن اشکال عمیقاً در خویشتن (فرد) نهادینه می‌شود و نه چندان در باورها و آراء، بلکه بیشتر در شیوه‌هایی که طی آن افراد خودشان را در جهان مطرح می‌کنند، با خودشان و دیگران مربوط می‌شوند، و به طور کلی به درکی از حد و مرز خویشتن می‌رسند، بیان می‌گردد.
2- حال بیاییم جنبه‌ی دیگری را در نظر بگیریم که طی آن تحول رسانه‌ها می‌تواند پیامدهای منفی برای فرایند خودشکل‌پذیری داشته باشد. با آنکه فراهمی محصولات رسانه‌ها سازمان بازتابی خویشتن را غنی و مؤکد می‌کند، درعین حال، این سازمان بازتابی را به گونه‌ای فزاینده وابسته به نظامهایی می‌کند که فرد کنترل به نسبت کمی بر آن دارد. این چیزی است که من از آن به عنوان وابستگی دوجهتی (مضاعف) رسانه‌ای یاد می‌کنم؛ هر چند فرآیند خودشکل‌پذیری با اشکال نمادین رسانه‌ای غنی‌تر می‌شود، خویشتن هم بیشتر به نظامهای رسانه‌ای که در ورای کنترل آن قرار دارد، وابسته می‌گردد. از این لحاظ، بازتاب‌پذیری و وابستگی لزوماً در تقابل و تضاد با یکدیگر قرار ندارند. عمیق کردن سازمان بازتابی خویشتن می‌تواند دست در دست وابستگی فزاینده به نظامهایی پیش رود که مواد نمادین برای خودشکل‌پذیری را تأمین می‌کند.
وابستگی رسانه‌ای دو جهتی جزئی از یک گرایش کلی‌تر است که از خصوصیات جوامع مدرن است. قبلاً توضیح دادم که چگونه با تحول جوامع مدرن، افراد بیش از پیش ناگزیر از برگشت به خود، و ساختن طرح زندگی منسجمی با استفاده از منابع نمادین و مادی که در اختیارشان قرار دارد، می‌شوند. خویشتن بیش از پیش به عنوان طرحی بازتابی که فرد از درون آن حس و مفهومی از معرفت به خود را در شکل یک روایت از نوع زندگی نامه‌ی خود نوشت می‌سازد، سازمان می‌یابد، اما در عین حال، افراد به طور فزاینده‌ای وابسته به گستره‌ی نهادهای اجتماعی و نظامهایی می‌شوند که ابزار (هم مادی و هم نمادین) را برای ساختن طرحهای زندگی‌شان تأمین می‌کند. (10) ورود به نظام آموزشی، بازار کار، نظام تأمین اجتماعی و غیره، اقداماتی ممکن در طرح زندگی‌اند که فرد ممکن است به آن دست یابد، اما فرصتهای دست زدن به این اقدامات به تفاوت توزیع شده و وابسته به تصمیمات دیگران است. دسترسی به این نظامها و نظامهای دیگر از جانب نمایندگیها و فرآیندهایی اداره می‌شود که بیشتر افراد شاید نتوانند به طور بارز بر آن تأثیر گذارند، و با این همه، این نمایندگیها و فرآیندها می‌توانند تأثیر نمایانی بر خود ادراکی و فرصتهای زندگی فرد داشته باشند. این معما یا تناقض‌نمایی است که افراد در اواخر قرن بیستم بیش از پیش با آن مواجه می‌شوند؛ تأکید سازمان بازتابی خویشتن تحت شرایطی صورت می‌گیرد که فرد را به طور فزاینده وابسته به نظامهای اجتماعی‌ای می‌کند که وی کنترل به نسبت کمی بر آن دارد.
این تناقض‌نمایی و وابستگی- یا به قول بک (11)، تناقض‌نمایی فردی کردن و نهادی کردن- یکی از ویژگیهای همه شمول زندگی اجتماعی مدرن است و به هیچ وجه محدود به قلمرو رسانه‌ها نمی‌شود، اما اگر توجهمان را بر رابطه‌ی بین تحول رسانه‌ها و فرآیند خودشکل‌پذیری متمرکز کنیم، می‌توانیم اهمیت و دلالت این تناقض‌نما را دریابیم. همان‌طور که فراهمی فزاینده‌ی محصولات رسانه‌ای افراد را از ابزار نمادین جهت فاصله‌گرفتن یا دوری از بافتهای مکانی- زمانی زندگی روزمره‌شان و بنای طرحهای زندگی (طرحهایی که به گونه‌ای بازتابی تصاویر و اندیشه‌های دریافتی آنان را در خود ادغام کرده)، برخوردار می‌سازد. افراد نیز بیش از پیش به تناسب خودشکل‌پذیری‌شان و آنچه که فعلاً می‌توان حیات تخیل نامید، وابسته‌ی نظامهایی پیچیده‌ی تولید و انتقال اشکال نمادین رسانه‌ای می‌شوند؛ نظامهایی که بیشتر افراد کنترل به نسبت کمی بر آن دارند.
3- فراهمی رو به رشد مواد نمادین رسانه‌ای نه تنها می‌تواند فرآیند خودشکل‌پذیری را غنی سازد، بلکه می‌تواند اثر گمراه کننده نیز داشته باشد. تنوع و کثرت عظیم پیامهای فراهم آمده از سوی رسانه‌ها می‌تواند به نوعی «زیاده‌باری نمادین» فرصت ظهور دهد. افراد فقط با روایتی دیگر از خودشکل‌پذیری آنها را قادر به تعمق نقادانه در زندگی خودشان می‌کند، یا تنها با دیدگاه دیگری از جهان که در تضاد با دیدگاه «این است که هست» آنها قرار دارد، مواجه نیستند؛ آنان با روایتهای بی‌شمار خودشکل‌پذیری، دیدگاههای بی‌شمار نسبت به جهان و اَشکال بی‌شمار اطلاعات و ارتباطات که همه‌ی آنها را نمی‌توان به طور مؤثر و منسجم جذب و یکی‌سازی کرد، روبه رو هستند. افراد چگونه با این جریان مواد نمادین رسانه‌ای سازگار می‌شوند؟
آنان با گزینشگری دقیق در موادی که خود آنها را جذب و منسجم می‌کنند تا حدودی با جریان مواد نمادین رسانه‌ای سازگار می‎‌شوند. افراد تنها بخش کوچکی از مواد نمادین رسانه‌ای را که در اختیارشان قرار دارد جذب می‌کنند، اما در ضمن، نظامهای تخصصی- مهارتی‌ای به ظهور رسانده، یا از آن بهره می‌برند که آنها را در پیشروی از میان بیشه‌ی پیوسته انبوهتر شونده‌ی اشکال نمادین رسانه‌ای توانا می‌سازد. ممکن است این نظامهای تخصصی- مهارتی خود بخشی از شبکه‌های رسانه‌ها باشد، چنانکه مثلاً، افراد به نظریات منتقدان فیلم یا تلویزیون برای هدایت گزینش برنامه‌هایی که می‌خواهند تماشا کنند، متکی شوند، اما آنها به طور معمول نیز به دیگرانِ معتبر و مهم که در زندگی روزمره با آنان در تعاملند، متکی هستند؛ همان کسانی که آرا و نظریاتشان به عنوان منبع توصیه‌های تخصصی درباره‌ی اینکه کدام مواد نمادین ارزش جذب دارد و کدام نه، و یا درباره‌ی اینکه آن مواد چگونه باید تعبیر شوند، مورد احترام است.
اتکا به دیگرانِ معتبر به عنوان منبع توصیه‌های تخصصی درباره‌ی پیامهای رسانه‌ای در پژوهشهای گوناگون، از کارهای اولیه‌ی کاتز (12) و لازارسفلد (13) گرفته تا انواع مطالعات اخیرتر، بخوبی مستند گردیده است. (14) به عنوان مثال، پژوهش جنیس رادوی (15) را درباره‌‎ی خوانندگان داستانهای رمانتیک درنظر بگیرید. (16) پیروان شیفته‌ی داستانهای رمانتیک با شمار فراوان و گیج کننده‌ای از این کتابها مواجهند. هر ماه دهها عنوان جدید چاپ و یا تجدید چاپ می‌شود. افراد خود را با این سیل مواد جدید چگونه تطبیق می‌دهند؟ آنها تا حدودی نظامهای تخصصی ویژه‌ی خود را نمایان می‌سازند و این نظامهای خودی امکان عملکرد گزینشی به آنها می‌دهد؛ به عنوان مثال، آنها یاد می‌گیرند که کدام نویسندگان یا کدام چاپها احتمالاً برایشان رضایت‌بخش است و می‌آموزند که چگونه یادداشت کوتاه ناشران را تعبیر و معنا نموده و یا تصویرپردازی روی جلد را چگونه رمزگشایی کنند. اما افراد به جست و جوی توصیه‌ی دیگرانی که نظریاتشان برای آنان ارزشمند است نیز می‌پردازند. در مورد خوانندگانی که موضوع پژوهش رادوی بوده‌‎اند، نقشی که فروشنده‌ی یک کتابفروشی محلی ایفا کرده، یعنی نقش خانم دوروتی (دات) (17) ایوانز بسیار مهم بوده است. دات اطلاعات بسیار فراوانی درباره‌ی دنیای داستانهای رمانتیک داشت، و بسیاری از زنان جامعه‌ی محلی به او در مقام منبع مشاوره درباره‌ی اینکه کدام رمان ارزش خواندن دارد و کدام نه، اعتماد و اتکا داشتند. آنها به قضاوت او اطمینان داشتند، چراکه دات توصیه‌های تخصصی‌ای ارائه می‌داد که مستقل از هر ناشر خاصی بود. او به خوانندگان کمک می‌کرد که نویسندگان جدید و «خطوط فکری» نو را بیازمایند، آنچنان که خطر تلف کردن پول و مأیوس شدن به کمترین حد برسد. افزون بر این، دات انتشار یک خبرنامه به نام «خاطرات دوروتی از رُمانس خوانی» را هم آغاز کرده بود که مشاوره و توصیه‌هایش را در اختیار خوانندگانی می‌گذاشت که او را از طریق کتابخانه‌ی محل نمی‌شناختند. همزمان با افزونتر شدن شهرت او، ناشران هم به امید گرفتن نقد و نظری در آن خبرنامه شروع به فرستادن نمونه کتابهای جدید خود برای وی کردند. دات بیش از پیش نقش یک واسطه‌ی فرهنگی را به خود گرفت که خوانندگان را در کنکاش از میان انبوه مؤسسات نشر یاری می‌رساند و آنها را قادر می‌ساخت که- با کمک توصیه‌های تخصصی دات- رمانهای خاصی را که نیازهایشان را اقناع می‌کرد، پیدا کنند.
این مثال بخوبی نشان دهنده‌ی شیوه‌ای است که به وسیله‌ی آن افراد به ساختن و بهره بردن از نظامهای تخصصی عملی می‌پردازند تا با جریان همواره فزاینده‌ی اشکال نمادین رسانه‌ای سازگار شوند. البته، تحول نظامهای تخصص عملی مقید به حوزه‌ی تملک افراد نسبت به محصولات رسانه‌ای نیست. در دیگر حوزه‌های زندگی- در آموختن اینکه چگونه باید، مثلاً با نظامهای تأمین اجتماعی روبه رو شد، یا چگونه با روابط شخصی سازگاری پیدا کرد، یا چه طور خود را با بیماری یا صدمات جدی تطبیق داد- افراد به طور معمول نظامهای تخصص عملی بنا می‌کنند که آنها را قادر می‌سازد به کنکاش گزینشهای بدیل بپردازند و نظریات حرفه‌ایها و دیگر افراد را در نظر بگیرند، (18) و در بناکردن این نظامها، افراد اغلب به محصولات رسانه‌ای به عنوان یک منبع متوسل می‌شوند. بار دیگر، خوانندگان داستانهای رمانتیک در پژوهش رادوی این نکته را بخوبی نشان می‌دهند؛ آنها با توسل به تخصص دات در انتخاب رمانهایی از میان عنوانهای بی‌شماری که در دسترسشان قرار دارد، پیامهای برگرفته از متون را از آن پس در نظامی از تخصص عملی به منظور روبه رویی با روابط شخصی و سازگاری با نیازهای زندگی روزمره ادغام می‌کنند. خواندن داستانهای رمانتیک درسی عملی در چگونگی اداره‌ی یک رابطه است که وعده‌های بسیار در خود دارد، اما عمل به آنها به مراتب کمتر است؛ رابطه‌ای که در آن راه خوشبختی با موانع دردناکی که باید با آن روبه رو شد، تحملش کرد و سرانجام بر آن فایق شد، احاطه گردیده است این، همچنان که گریتز هم احتمالاً خواهد گفت، شکلی از آموزش احساساتی است. (19)
بدین ترتیب، توسعه رسانه‌ها جزئی جدانشدنی از یک خصوصیت پویای وسیع‌تر از جوامع مدرن است؛ پویایی‌ای که می‌توانیم آن را به عنوان برخورد پیچیدگی و تخصص توصیف کنیم. همچنان که محیط اجتماعی افراد بیش از پیش (تا حدودی از طریق رشد انبوه اشکال نمادین رسانه‌ای) پیچیده‌تر می‌شود، افراد نظامهای تخصص عملی را (تا حدودی با توسل به مواد رسانه‌ای به عنوان یک منبع) بنا می‌کنند و همین نظامها به آنان امکان می‌دهد که با این پیچیدگی سازگار، و با نیازهای زندگی در جهان مدرن رو به رو شوند. بدین‌گونه، رسانه‌ها، هم در رشد پیچیدگی اجتماعی سهیمند و هم منبعی دایمی از نظریات مشورتی درباره‌ی اینکه چگونه باید با آن پیچیدگی روبه رو شد، برای افراد فراهم می‌آورند.
4- اکنون بیاییم جنبه‌ی چهارمی را که طی آن تحول رسانه‌ها می‌تواند پیامدهای منفی برای فرایند خودشکل‌پذیری دربرداشته باشد، در نظر بگیریم. تاکنون سعی کرده‌ام نشان دهم که تحول رسانه‌ها نوع جدیدی از موقعیت تعاملی می‌آفریند، یعنی همان چیزی که آن را شبه تعامل رسانه‌ای نامیده‌ام. برای بیشتر افراد، شرکت در شبه تعامل رسانه‌ای در زمره‌ی جنبه‌های بسیارِ فعالیت اجتماعی روزمره است؛ مواد نمادین رسانه‌ای منبعی غنی و متنوع برای فرآیند خودشکل‌پذیری است، اما این مواد تنها منبع یا حتی منبع اصلی نیست. افراد همچنین در سطحی وسیع به مواد نمادین مبادله شده از طریق تعامل رودررو با اعضای خانواده، دوستان و دیگرانی که در جریان زندگی روزمره‌شان با آنها مواجه می‌شوند نیز روی می‌آورند. به هر حال، واضح است که در بعضی موارد افراد می‌توانند بشدت به مواد نمادین رسانه‌ای متکی باشند؛ این مواد نه چندان به صورت منبعی که افراد به آن روی آورده و آن را به طور بازتابی در طرحهای خودشکل‌پذیری‌شان وارد می‌کنند، بلکه بیشتر به صورت موضوع و منظور هویت‌پذیری که افراد قویاً و از جنبه‌ی عاطفی به آن متصل می‌گردند، درمی‌آید. خصوصیت بازتابی خویشتن، که بر طبق آن افراد به شکل بازتابی قادر به جذب و ادغام مواد نمادین (رسانه‌ای و غیررسانه‌ای) در یک فرآیند به نسبت مستقل خودشکل‌پذیری هستند، تقریباً به طور نامحسوس در چیز دیگری محو می‌شود؛ خویشتن در یک شکل شبه تعامل رسانه‌ای جذب می‌شود.
جذب خویشتن لزوماً متضمن تعلیق بازتاب‌پذیری نیست، بلکه می‌تواند به صورت نوعی امتداد و تأکید خصوصیت بازتابی خویشتن دیده شود. درست به واسطه‌ی همین ویژگی- که فرد می‌تواند به طور بازتابی مواد نمادین رسانه‌ای را در فرآیند خودشکل‌پذیری ادغام و همگون سازد- است که این مواد خود می‌تواند به صورت هدف و منظور، یا ساخته‌های نمادینی درآید که فرد زندگی خود و حس و مفهوم خویشتن را در پیرامون آن سازمان دهد. از این رو جذب خویشتن در شبه تعامل رسانه‌ای پدیده‌ای نیست که با سازمان بازتابی خویشتن تفاوت کیفی داشته باشد، بلکه تنها صورتی (ورسیونی) از آن است که تا بدان نقطه امتداد یافته که مواد نمادین رسانه‌ای نه تنها منبعی برای خویشتن، بلکه دلمشغولی محوری آن است.

پی‌نوشت‌ها:

1. Althusser
2. Foucault
3. Paul Ricoeur, The Question of the Subject: The Challenge of Semiology, trans. Kathleen McLaughlin, in his The Conflict of Interpretations: Essays in Hermeneutics, ed. Don Ihde (Evanston, III: Northwestern University Press, 1974), pp. 236-66.
همچنین از دور نگاهی دارم به دیگر نوشته‌های ریکور (Ricoeur)، از جمله:
Freud and philosophy: An Essay on Interpretation, trans. Denis Savage (New Haven and London: Yale University Press, 1970); Hermeneutics and the Human Sciences: Essays on Language, Action and Interpretation, ed. and trans. John B. Thompson (Cambridge: Cambridge University Press, 1981); and oneself as Another, trans. kathleen Blamey (Chicago: University of ChicagoPress, 1992).
4. این نکته توسط بوردیو و دیگران مورد تأکید قرار گرفته و بخوبی مستند گردیده است. موضوع محوری نظریه‎ی عمل (کاربست) بودریو این است که سرشتهای طبیعی (ملکه) که به نحوه‌ی عمل، دریافت، و غیره افراد شکل می‌بخشد، از طریق شرایط اجتماعی متمایزی که سرشتهای مذکور تحت آن حاصل آمده، ساختار می‌پذیرد. ر.ک:
pierre Bourdieu, The Logic of practice, trans. Richard Nice (Cambridge: polity Press, 1990), pp. 52ff.
تأکید بر شرایط اجتماعی عمل مهم است، اما این نکته هم اهمیت دارد که این شرایط را به نحوی مفهوم سازیم که اندیشه‌ی خویشتن را به عنوان یک پروژه‌ی خلافه و سازنده غنی سازد نه اینکه آن را تضعیف کند.
5. Clifford Geertz, Local knowledge: Further Essays in Interpretive Anthropology (New York: Basic Books, 1993).
6. خصوصیت بازتابی خویشتن یا بینشی بایسته توسط آنتونی گیدنس (Anthony Giddens) مورد کاوش قرار گرفته است. ر. ک به اثر او:
Modernity and self- Identity: self and society in the Late Modern Age (Cambridge: polity Press, 1991), especially pp. 75ff.
7. James Lull, China Turned on: Television, Reform, and Resistance (London: Routledge, 1991), pp. 170ff.
8. John B. Thompson, Ideology and Modern Culture: Critical Social Theory in the Era of Mass Communication (Cambridge: polity prees, 1990).
9. Ibid, ch 6; and John B. Thompson, Depth Hermeneutics and the Analysis of symbolic Forms", sociology, 25 (1991), pp. 395-401. 8.
10. برای شرح دقیق این پارادوکس ر. ک:
Ulrich Beck, Risk Society: Towards a New Modernity, trans. Mark Ritter (London and Newbury Park, Calif: sage, 1992), especially ch. 5.
11. Back
12. katz
13. Lazarsfeld
14. Elihu katz and paul F. Lazarsfeld, personal Influence: The part played by people in the Flow of Mass Communications (Glencoe, Ill: Free Press, 1955).
البته، این پژوهش اکنون به نسبت کهنه شده، و در تحلیل موجود در آن جنبه‌های فراوانی وجود دارد که می‌تواند مورد پرسش و تردید قرار گیرد، اما اندیشه‌ی محوری مدل کاتز- لازارسفلد نسبت جریان دو مرحله‌ای ارتباط، یعنی اینکه پیامهای رسانه‌ها معمولاً از صافی افراد خاصی که به عنوان منبع توصیه‌ی تخصصی برای دیگران عمل می‌کنند، می‌گذرد، امروزه هم تا اندازه‌ای مصداق دارد.
15. Janice Radway
16. Janice A. Radway =, Reading the Romance: women, patriarchy, and Popular Literature (Chapel Hill: University of North Carolina Press, 1984).
17. Dorothy ("Dot") Evans
18. Anthony Giddens, The Consequeces of Modernity (Cambridge: polity Press, 1990), pp. 27ff; zygmunt Bauman, Modernity and Ambivalence (Cambridge: polity Press, 1991), pp. 199ff.
19. Clifford Geertz, The Interpretation of Cultures (New York: Basic Books, 1973), p. 449.

منبع مقاله :
تامپسون، جان ب؛ (1391)، رسانه‌ها و مدرنیته‌ها، ترجمه‌ی مسعود اوحدی، تهران: سروش (انتشارات صدا و سیما)، چاپ سوم